هــــوا ســـرد بــود :-/

... و با شادی در حال راه رفتن در خیابان بودم. نسیم هم من را همراهی می‌کرد. فکر می‌کردم دنیا مال من است. رویایم همیشه در ذهنم بود. رویا نبود، یک الهام بود. الهامی برگرفته از شبنم‌ها، که مرواریدوار روی نسترن‌ها می‌درخشیدند.....

یک لحظه به خود آمدم: «خـــدایا یکی از این‌ها را نصیب ما کنی هیچ اتفاقی نمی‌افته‌ها!»


.............................................

زیر می‌زی: این نوشته به هیچ وجه برای غافلگیر کردن یا خنداندن شما نبوده و نیست و همچنین این نوشته به هیچ وجه دلیلی بر پسر بودن من نیست! (رجوع شود به پست بعد!)