-
new atmosphere :-P
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 03:30
hi there ! i wanna write sth cause it's my turn but i don't know how to start ? let's start this text with my trip . i arrived U.S some days ago . here is cool . i liked here first days but now i'm kind of homesick . you know , first days cause of new atmosphere here was so beautiful but now , i think atmosphere is...
-
خوب ، بد و غیره (|:#|
یکشنبه 29 خردادماه سال 1390 22:48
چقدر خوبه که تابستون شروع شده ! چقدر بده که تابستون شروع شده ! چـــقدر احمقانه است که بگیم فردا بهتر از امروزه چون فردا تابستونه ولی امروز بهار ! با اینکه امروز بیست و چار ساعت بود و فردا هم بیست و چار ساعته . اما دیروز ما مدرسه می رفتیم و سهوا چار تا چیز یاد می گرفتیم ولی فردا خونه می شینیم و کارای بیهوده روزانه مون...
-
Like SherLock ~\:-|
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 14:59
از دور می بینمش . می یام نزدیکش . دستمو نگا می کنه و می کنه بعد برمی گرده می گه : " قبلا نامزد داشتی . فکر می کنی خیلی بد هیکلی هستی ، و شبا کنار خیابون می خوابی " بهش گفتم : " چــرا ؟! " گفت : " اخه روی یه تیکه از انگشتت خط سفید افتاده پس معلومه قبلا حلقه دستت بوده . روی صورتتم هیچ نشانه ای...
-
Unnamed Feeling :_%
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 15:12
نمی دونم چرا ولی فکر می کنم تو پست قبلی خودمو زیادی چس کردم . به همین جهت ، یر آن شدم که یه پست بنویسم . یه پست از اعماق وجودم .... ! این مزید به علت شد که اعماق وجودم رو بگردم . . . اون ته مه ها یه حس پیدا کردم که اسم نداره . نه حس خوبیه نه حس بدی یه حسی که می گه نسبت به همه چیز بی احساس باش . .. . تا حالا حسی ندیده...
-
یه نمه آشنا می زنه :-JJ
شنبه 7 خردادماه سال 1390 19:55
خوب برای چی بنویسم ، وقتی خونده نمی شه !!
-
مرگ بر گوگل :-#
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 19:18
می رم تو گوگل . روی Gmail کلیک می کنم و مثل همیشه صفحه Log In باز می شه . پایین صفحه یه آیکون جدید نظرم رو به خودش جمع می کنه . Gmail Motion ! روش کلیک می کنم نیم ساعت یارو توضیح میده که باید جلوی وبکم وایستی و یه سری حرکات انجام بدی بعد به قسمت مورد علاقه ات تو Gmail می ری . مثلا اگه به سمت چپ خم شی به Inbox می ری ....
-
سال نیو :دی
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 21:35
" روزا یکی یکی گذشت ما مرد بار اومدیم و یاد گرفتیم که به زخما رو ندیم . زندگی تلخه ولی Coffee ( کافی ) نیس . بازم من و کیبورد و یه صفحه خالی ، بازم من و دغدغه هامو یه هفته کاری . ایران رو می بینم از تراس خونه ، که آسمونش پر ستاره بوده ، پر احساس خوبه . بهم می گن بمون ، نرو بری بده ". این کل چیزایی بود که از...
-
مرگ یا مرض :-@
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 22:07
در ابتدا جا داره از تمام مخاطبای این وبلاگ عذر خواهی کنم که این وبلاگ چند وقت آپ نشد . دلیلشم عید و خونه تکونی و خرید و فراموش کردن پسوورد و ... بود . در هر صورت ما همچنان هستیم پرچممون بالاست !! حالا بریم سر اصل مطلب : قدیم قدیما اون موقع که شما هنوز به دنیا نیومده بودید یه جمله ی معروفی بود که می گفت : " اگه...
-
خبر گدازی >[]
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 21:53
"نه نه نه سریع ببندش . بازش نکن سریع ببند . زود باش تا ایدز نگرفتیم . " اشتباه فکر نکنید . دیالوگ بالا در یک فیلم " +هجده " رد و بدل نشده بلکه نصیحت یک مادر دلسوز به فرزند بازیگوششه که داره ساین Yahoo رو باز می کنه ! | @ | باز هم دانشمندان ما افتخار آفریدند ! مرحبا بر این همه علم و دانش !...
-
بازم من ، بازم هنر シ
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 15:42
یه دنده ام ؛ یه جورایی بی کلاژ ولی یه دونه مثله داوود میکل آنژ ! ☜☜☜☜☜☜☜☜☜☜☜ زیر می زی : چه شخصیت هنری دارم من !
-
چرا همه این طورین ):<
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 15:45
نمی دونم چرا اینجا همه این طوری رفتار می کنن وقتی می خام با یه نفر حرف بزنم باید ده بار صداش کنم بعد اینکه صداش می کنم هم بر می گرده تا یه کم حرف می زنم روشو بر می گردونه خوب من می خام یه چیزی رو بهت می گم چرا این قدر ناز می کنی تا جواب بدی نمی دونم شاید این مشکل دختراست چون هم کلاسیام این طورین Raouf ( فارسیش چه...
-
در مهمانی ( '}{' )
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 20:48
با هم می رقصیدند . یکدیگر را در آغوش گرفته بودند . ترکیبی موزون با هم ساخته بودند . ناگهان در گشوده شد . ماموران او را دستبند به دست بردند ولی هم رقص او را نتوانستند دستگیر کنند . شما چه فکر می کنید ؟ آیا وسیله ای اختراع خواهد شد که بتواند نور را بگیرد ؟! (Mrs. This Is) ☺☻☺☻☺☻ زیر می زی : شوهرم وقت نداشت بجاش من نوشتم...
-
زندگی هنری من ツ
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 08:52
زندگیم مثله Cubism ـه ! هیچی سر جاش نیست ! ولی همینش قشنگه ! (Ar!eF)
-
سفر نامه }|{
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 14:49
کسی که می ره سفر وقتی بر می گرده همیشه احساس بدی داره . من هم همین احساس رو دارم . دارم می نویسم تا بهتر شم . سفر خوبی بود . خیلی خوب بود . برزیل خیلی قشنگه . جنگلاش خیلی خوبن . ساحلاش هم قشنگن . رقص سامبا هم جالب بود . قهوه شون هم خیلی بامزه بود . به نظر من قهوه اسپرسو SAO PAULO .بدیش این بود که من بیشتر زمان رو تو...
-
بازم دخترمون :'-)
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 20:58
«مامان یه سوال بپرسم؟» «بپرس مامانی» «اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟» «چرا این رو میپرسی مامانی؟» «آخه امروز مربی مون ازمون پرسید منم گفتم مرغ بعد بهم خندید» «خوب حتما یه چیزی بعدش گفتی که خندش گرفته» «خودش ازم پرسید منم گفتم چون قبلنا شام مرغ میخوردیم ولی الآن همش تخم مرغ میخوریم!» (Mrs. This Is)
-
دختر بنده :'->
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 15:51
«بابا جون؟» «جونم بابا جون؟» «این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟» «خب... خب... خب حتما اینجوری راحتتره دخترم.» «یعنی با لباس راحتی سختشه؟» «آره دیگه، بعضیها با لباس راحتی سختشونه!» «پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتی؟» «.......هیس بابایی، دارم فیلم میبینم.» « باباجون، کم آوردی؟!» «نه عزیزم، من کم بیارم؟ اصلا هر سوالی...
-
اصحاب شمال و جنوب :'-(
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 16:00
" الذین مسرورون اذا تاخذ کارنامه ، و الذی محزون اذا تاخذ کارنامه ولکن کتب علی وبلاگ ، و اولئک هم المفلحون ! " کسانی که هنگامی که کارنامه یاشان را می گیرند ، خوشحالند وکسی که وقتی کارنامه اش را می گیرد ناراحت است ولی باز به وب می آید و می نویسد ، رستگارانند ! ☺☺☻☻☺☺☻☻ زیر می زی : عربی 15 گرفتم پس زیاد به متن...
-
لذت های زودگذر :-) / (
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 17:11
تو خیابون در حال راه رفتن بودم . یه پسر جوون یه کاغذ که روش تبلیغات بود رو به طرفم گرفت . منم گفتم گناه داره و ازش گرفتم . سرم پایین بود و داشتم زمین رو نگا می کردم . تعجب کردم چون هیچ کاغذی رو زمین نبود . یه لحظه به مردم ایران امیدوار شدم . کاغذی که دستم بود رو باز کردم ولی باز نا امیدم کردن . روی کاغذ من جای یک کفش...
-
مینی مار :-)
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 19:55
خدایا ! این چه وضع جامعه است . یا مارو آدم کن یا آدمو مار ! (Ar!eF) ................... زیر می زی : همین جا قصد دارم یه سنت حسنه رو پایه گذاری کنم ! از هر کی که این پست رو می خونه خواهش دارم ، که در آخر پست های وبلاگ خودش یه سایت جالب رو معرفی کنه ! اینم اولیش از خودم !
-
نشد :-(
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 16:29
ممنون از کمک هاتون ولی هر کاری کردم نشد که نشد . با این سرعت پایین اینترنت کلی طول کشید که Inbox آیدیمو باز کردم تمام کارهایی که گفته بودید کردم ولی باز نشد . به خاطر همین از این به بعد اسمامونو پایین پستا و کامنتا می نویسم تا شما بفهمید که اینا رو نوشته . (Mrs.This is)
-
افشاگری :-|
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 14:11
تو این پست می خوام افشاگری کنم و همچنین از شما یه سوال دارم . این وبلاگ 4 نویسنده داره ! من که 33 سالمه ، همسرم که 29 سالشه ، پسرخالم که تو وبلاگ قبلیش با نام Ar!eF کار می کرد و دوستش که اونم هم سنشه . ما وبلاگ رو گروهی نزدیم ولی الآن به خاطر یه سری مشکلات تصمیم گرفتیم ، گروهیش کنیم . Ar!eF یه نظرسنجی جالبی تو چند پست...
-
قالب : - "
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 16:06
قالب قبلیم خراب شد . الآن در حال طراحی قالب جدبدم . شرمنده فعلا اینو تحمل کنین ! " " " " " " " " " " " زیر میزی : منتظر افشاگری های من باشید !
-
من XY یا XX :-#
شنبه 25 دیماه سال 1389 12:58
تو پست قبلی نوشتم رجوع شود به پست بعد حالا میخوام این پستم رجوع بدم به پست قبل: من کدامیک از عکسهای زیرم؟! ۱ . آقا پسری نوجوان ۲. آقا پسری جوان ۳. دختر خانمی نوجوان ۴. دختر خانم جوان ۵. هیچکدام ببخشید نقاشیم یکم بـــده :-@ توجه : به پروفایلم استناد نکنید چون الکی پرش کردم !
-
هــــوا ســـرد بــود :-/
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 14:08
... و با شادی در حال راه رفتن در خیابان بودم. نسیم هم من را همراهی میکرد. فکر میکردم دنیا مال من است. رویایم همیشه در ذهنم بود. رویا نبود، یک الهام بود. الهامی برگرفته از شبنمها، که مرواریدوار روی نسترنها میدرخشیدند..... یک لحظه به خود آمدم: «خـــدایا یکی از اینها را نصیب ما کنی هیچ اتفاقی نمیافتهها!»...
-
مثبت هجده :-)
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 19:52
کودک کم کم داشت میترسید! زن رو به مرد کرد و فریاد زد: «من دیگه نمیتونم اینجا بمونم، الآن از اینجا میرم» مرد گفت: «توی عوضی هیچ جا نمیری.» و به طرف آشپزخانه رفت و با یه چاقو برگشت. کودک دیگر واقعا ترسید بود. این صحنهها برای سن او خوب نبود پس به سمت تلویزیون رفت و آن را خاموش کرد...
-
تغییر ، با چه سرعت :-(
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 11:29
یادش بخیر یه زمانی کلاس سوم بودیم، روباهه بود به کلاغه میگفت چه سری عجب دمی، چه بالهایی... چند روز پیش داشتم تو خیابون راه میرفتم. دوباره همون روباهه رو دیدم، بازم داشت مخ کلاغه رو میزد ولی این دفعه میگفت: «چـــه پاهایی، چی ســینهای، چه باسنــی...!»
-
مقدسات من ...
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 11:56
«رهبــــر من آن طفل ۱۵ ساله ایست که فیلــتر شکن به خود میبندد و با سرعت پایین دیال آپ خود یک فیلم ۶ گیگابایتی با کیفیت HD دانلود میکند»
-
کمر درد ... !
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 21:14
آدم ۵ دقیقه از خونه می یاد بیرون بره ۲ تا نون بخره کمردرد می گیره ......... اونقدر که از این قیمتا تعجب می کنه !
-
خون شهدا ...
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 18:15
ج واب خون شهدا رو دادند ...... متاسفانه باید اعلام کنم HIV شون مثبت بوده ! بی چاره فرزندان شهدا .... !
-
نون خشکی .... !
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 13:51
دستا بالا ... هیشکی تکون نخوره ... ( صدای شلیک گلوله ) ... هر چی نون داری بریز تو این کیسه !