تو خیابون در حال راه رفتن بودم . یه پسر جوون یه کاغذ که روش تبلیغات بود رو به طرفم گرفت . منم گفتم گناه داره و ازش گرفتم . سرم پایین بود و داشتم زمین رو نگا می کردم . تعجب کردم چون هیچ کاغذی رو زمین نبود . یه لحظه به مردم ایران امیدوار شدم . کاغذی که دستم بود رو باز کردم ولی باز نا امیدم کردن . روی کاغذ من جای یک کفش با سایز 40 بود !
(Guerilla Girl)
خدایا ! این چه وضع جامعه است . یا مارو آدم کن یا آدمو مار !
(Ar!eF)
...................
زیر می زی : همین جا قصد دارم یه سنت حسنه رو پایه گذاری کنم ! از هر کی که این پست رو می خونه خواهش دارم ، که در آخر پست های وبلاگ خودش یه سایت جالب رو معرفی کنه !
اینم اولیش از خودم !