مثبت هجده :-)

کودک کم کم داشت می‌ترسید! زن رو به مرد کرد و فریاد زد: «من دیگه نمی‌تونم اینجا بمونم، الآن از اینجا می‌رم»

مرد گفت: «توی عوضی هیچ جا نمی‌ری.» و به طرف آشپزخانه رفت و با یه چاقو برگشت.


کودک دیگر واقعا ترسید بود. این صحنه‌ها برای سن او خوب نبود پس به سمت تلویزیون رفت و آن را خاموش کرد...

نظرات 7 + ارسال نظر
آرمان چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ق.ظ

داداش تو که ما را بدجور ترسوندی
به فکر قلب ما هم باش

تندک چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:10 ق.ظ

بازیگوش چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ب.ظ http://bazigooshi7.persianblog.ir

کودک کار خوبی کرد

اقدس خانوم چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ب.ظ http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

اصلن فک نکردم داره فیلم می بینه !!!
مرسی از لینکت ...همین امروز و فردا که دستی به لینکام می کشم و شما اولین نفر تو لیستی

SNIPeR پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ق.ظ http://esnayper.blogsky.com/

من کاملا آماده ی این بودم که از خواب بیدار شه یا تلویزیونو خاموش کنه یا ...
:)

immortal پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ب.ظ http://jangavaran.blogsky.com

رئوف؟!

مژی جون جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:46 ب.ظ

دلم می خواد همه وبلاگت رو بخونم
اما متاسفانه رنگش ایقد چشم رو آزار میده که عطای خوندن همه مطالب رو به لقای اون بخشیدم
کاش رنگ رو عوض کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد